وبلاگ دانشجویان کارشناسی نرم افزار
اطلاع رسانی
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
نويسندگان
جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 18:48 :: نويسنده : قاسم عباسی

پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 1:56 :: نويسنده : قاسم عباسی

خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و مـاه را زِ بلندایش به روی خاك كشیدن بود

پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
كه عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود

گل شكفته ! خداحافظ، اگرچه لحظــه دیـــدارت
شروع وسوسه‌ای در من، به نام دیدن و چیدن بود

من و تو آن دو خطیـم آری، موازیــان به ناچاری
كه هردو باورمان ز آغـاز، به یكدگــر نرسیدن بود

اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد امّا
بهار در گل شیپـوری، مدام گرم دمیدن بود

شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به كام من
فریبكــار دغل‌پیشه، بهانه ‌اش نشنیـدن بود

چه سرنوشـت غم‌انگیزی، كه كرم كوچك ابریشم
تمام عمر قفس می‌بافت، ولی به فكر پریدن بود

 

حسین منزوی

چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 1:5 :: نويسنده : قاسم عباسی

آورده اند مردی بود که پیوسته تحقیق مکرهای زنان می کرد و از غایت غیرت ،هیچ زنی رامحل اعتماد خود نساخت و کتاب
“حیل النساء “(مکرهای زنان) را پیوسته مطالعه می کرد. روزی در هنگام سفربه قبیله ای رسید وبه خانه ای مهمان شد.
مرد خانه حضور نداشت ولکن زنی داشت در غایت ظرافت ونهایت لطافت . زن چون مهمان را پذیرا شد با او ملاطفت آغاز نمود. مرد مهمان چون پاپوش خود بگشود وعصا بنهاد، به مطالعه کتاب مشغول شد. زن میزبان گفت: خواجه ! این چه کتاب است که مطالعه میکنی؟ گفت:حکایات مکرهای زنان است. زن بخندید وگفت : آب دریا به غربیل نتوان پیمود وحساب ریگ بیابان به تخته خاک ، برون نتوان آورد و مکرهای زنان در حد حصر نیاید . پس تیر غمزه در کمان ِابرو نهاد و بر هدف دل او راست کرد واز درمغازلت و معاشقت در آمد چنان که دلبسته ی او شد. در اثنای آن حال، شوهر او در رسید..
زن گفت : شویم آمد وهمین آن که هر دو کشته خواهیم شد . مهمان گفت:تدبیر چیست؟ گفت :برخیز و در آن صندوق رو . مرد در صندوق رفت. زن سرِ صندوق قفل کرد . چون شوهر در آمد پیش دوید و ملاطفت ومجاملت آغاز نهاد و به سخنان دلفریب شوهر را ساکن کرد. چون زمانی گذشت گفت: تو را از واقعه امروز خود خبر هست؟ گفت نه بگوی. گفت: مرا امروز مهمانی آمد جوانمردی لطیف ظرایف و خوش سخن و کتابی داشت در مکر زنان و آن را مطالعه میکرد من چون آن را بدیدم خواستم که او را بازی دهم به غمزه بدو اشارت کردم ، مرد غافل بود که چینه دید و دام ندید. به حسن واشارت من مغرور شد و در دام افتاد .و بساط عشق بازی بسط کرد وکار معاشقت به معانقه (دست در گردن هم)رسید. ساعتی در هم آمیختیم! هنوز به مقام آن حکایت نرسیده بودیم که تو برسیدی وعیش ما منغض کردی! زن این میگفت و شوهر او می جوشید ومی خروشید وآن بی چاره در صندوق از خوف می گداخت و روح را وداع می کرد. پس شوهر از غایت غضب گفت: اکنون آن مرد کجاست؟ گفت:اینک او را در صندوق کردم و در قفل کردم… کلید بستان و قفل بگشای تا ببینی. مرد کلید را بستاند و همانا مرد با زن گرو بسته بودند(جناق شکسته بودند) و مدت مدیدی بود هیچ یک نمی باخت. مرد چون در خشم بود بیاد نیاورد که بگوید *یادم * و زن در دم فریاد کشید * یادم تو را فراموش* مرد چون این سخن بشنید کلید بینداخت وگفت :
“لعنت بر تو باد که این ساعت مرا به آتش نشانده بودی و قوی طلسمی ساخته بودی تا جناق ببردی.”
پس با شوهر به بازی در آمد و او را خوش دل کرد .چندان که شوهرش برون رفت ، درِ صندوق بگشاد و گفت: ای خواجه چون دیدی، هرگز تحقیق احوال زنان نکنی؟
گفت: توبه کردم و این کتاب را بشویم که مکر و حیلت شما زیادت از آن باشد که در حد تحریر در آید!!!
سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 20:40 :: نويسنده : قاسم عباسی

 

 

 

نویسنده : الیزابت کسترو

مترجم : مهندس افروز کاشف الحق

دکتر علی یونسی

 

 

آموزش xml

دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 23:14 :: نويسنده : قاسم عباسی

http://www.askquran.ir/gallery/images/12311/1_winter_20_16_.jpg

 

زمستان سیاه خانه من

چه ، آهسته سبز و تابستانی می آیی

چه نرم و بی صدا ، زرد و پاییزی می روی

گوئی که هیچ وقت نیامده ای !

در انجماد تنهائیم، احساس می کنم 

سنگینی برف زمستان نبودنت را

بر شاخسار امیدم

شاخه‌هایم خواهد شکست !

شاخه‌ای برای من خواهد ماند ؟

در این زمستان سیاه خانه من

امید من آن گل سرخی است

که قبله گاه دعاست

سرخ است

آتش است

گرما بخش من است

تا در آن بهاران که می آیی

زنده باشم و به من زندگانی بخشی

و تو فراموش کردی

در این خانه کوچک دل ، به یادگار گذاری

و من چه سپید و رویائی

چشم به راهم

قاسم عباسی

31/6/89

 

دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 20:56 :: نويسنده : قاسم عباسی

در نهان به آنهایی که دوستمان ندارند دل می بندیم ...

 و 

    آشکارا  از آنان که دوستمان دارند  غافلیم

 

                       شاید دلیل تنهایی ما همین است .

دکتر علی شریعتی

دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:دکتر علی شریعتی, :: 20:52 :: نويسنده : قاسم عباسی

من تو را دوست دارم و تو دیگری را .....

        

                           و دیگری   دیگری را   ...

 

                                            و اینگونه است که که همه تنهاییم .

 

دکتر علی شریعتی



ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید